𝐏𝟑𝟕
اونم چشمکی زد و بردنش.....
بعدم رئیسو دیدم که داره با رئیس پلیسه بحث میکنه
رئیس:ینی چی؟
پلیس:ینی باید جمع کنید
رئیس:خب نمیشه که. اصن برای چی؟
پلیس:شما این مدت اجناس زیادی ب مافیا فروختید
رئیس:ما فقط وظیفمون رو انجام دادیم
پلیس:ماهم واسه انجام دادن وظیفمون باید در اینجا رو تخته کنیم
رئیس:چرااااا؟
پلیس:اینجوری میتونیم اعضای باند مافیا رو شناسایی کنیم
رئیس:خب دلیل نمیشه بزنین کاسه کوزه مارو بشکونین که
پلیس:نگران نباشید کارِتون برمیگرده
رئیس:کی؟
پلیس:حداقل 4 ماه دیگه
رئیس:چییی؟ چهار ماااااه؟
پلیس:بله
رئیس:خب تا اونموقع من چیکار کنممم؟
پلیس:میتونید مشغول کار دیگه ای بشید در ضمن این جور که به نظر میاد شما اجناس گرونی میفروختید و میتونید از پس اندازتون از این شغل، مدت زیادی رو سر کنید
رئیس:درست، ولی نه واسه 4 ماه
پلیس:ما تمام تلاشمون رو میکنیم تا شغلتون رو برگردونیم
آخرش بلاخره بحث تموم شد و پلیسا رفتن.......
رئیس درحالی که لبخدی با یه کم صدای قهقهه رو لباش بود با صدای بلند و لبخند داد زد:میبینی؟دست روزگاره،بازی خداست. درعرض چن ثانیه هرچی داری رو ازت میگیره.فرقیم نمیکنه بعضی وقتا برا 4 ماه مث من... بعضی وقتا برای همیشه......
امروز پولداری فردا بد بخت
امروز خوشحالی فردا ناراحت
امروز سالمی ولی کی میدونه فردا قراره چه بلایی سرت بیاد.
دختر جون اینو یادت باشه خدا حواسش هس. الانم کی میدونه من کدوم بدبختی رو بدبخ کردم ک یهو کارم سر هیچی تعطیل شد؟ حواست باشه خدا بلده انتقام بگیره.
شاید یع مظومی رو اذیت کردی اون نتونست کاری کنه
ولی درد اون مث سوهان میمونه، شاید خدش نبره ولی برَّنده رو تیز میکنه.
همینطوری این حرفارو میزد و باتاب وسط مغازه ای که بسته بودنش راه میرفت و صداش میپیچید و انعکاس صداش رو هم بعد صدای خدش میشنیدیم.
من همین طوری یاد نامادری می افتادم. خیلی دلم میخواست خدا انتقام بدن فلج بابامو ازش بگیرع........
بعدم رئیسو دیدم که داره با رئیس پلیسه بحث میکنه
رئیس:ینی چی؟
پلیس:ینی باید جمع کنید
رئیس:خب نمیشه که. اصن برای چی؟
پلیس:شما این مدت اجناس زیادی ب مافیا فروختید
رئیس:ما فقط وظیفمون رو انجام دادیم
پلیس:ماهم واسه انجام دادن وظیفمون باید در اینجا رو تخته کنیم
رئیس:چرااااا؟
پلیس:اینجوری میتونیم اعضای باند مافیا رو شناسایی کنیم
رئیس:خب دلیل نمیشه بزنین کاسه کوزه مارو بشکونین که
پلیس:نگران نباشید کارِتون برمیگرده
رئیس:کی؟
پلیس:حداقل 4 ماه دیگه
رئیس:چییی؟ چهار ماااااه؟
پلیس:بله
رئیس:خب تا اونموقع من چیکار کنممم؟
پلیس:میتونید مشغول کار دیگه ای بشید در ضمن این جور که به نظر میاد شما اجناس گرونی میفروختید و میتونید از پس اندازتون از این شغل، مدت زیادی رو سر کنید
رئیس:درست، ولی نه واسه 4 ماه
پلیس:ما تمام تلاشمون رو میکنیم تا شغلتون رو برگردونیم
آخرش بلاخره بحث تموم شد و پلیسا رفتن.......
رئیس درحالی که لبخدی با یه کم صدای قهقهه رو لباش بود با صدای بلند و لبخند داد زد:میبینی؟دست روزگاره،بازی خداست. درعرض چن ثانیه هرچی داری رو ازت میگیره.فرقیم نمیکنه بعضی وقتا برا 4 ماه مث من... بعضی وقتا برای همیشه......
امروز پولداری فردا بد بخت
امروز خوشحالی فردا ناراحت
امروز سالمی ولی کی میدونه فردا قراره چه بلایی سرت بیاد.
دختر جون اینو یادت باشه خدا حواسش هس. الانم کی میدونه من کدوم بدبختی رو بدبخ کردم ک یهو کارم سر هیچی تعطیل شد؟ حواست باشه خدا بلده انتقام بگیره.
شاید یع مظومی رو اذیت کردی اون نتونست کاری کنه
ولی درد اون مث سوهان میمونه، شاید خدش نبره ولی برَّنده رو تیز میکنه.
همینطوری این حرفارو میزد و باتاب وسط مغازه ای که بسته بودنش راه میرفت و صداش میپیچید و انعکاس صداش رو هم بعد صدای خدش میشنیدیم.
من همین طوری یاد نامادری می افتادم. خیلی دلم میخواست خدا انتقام بدن فلج بابامو ازش بگیرع........
- ۳.۹k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط